اکنون که به دوره پساانتخابات وارد میشویم، بحث از ارتقای امر سیاسی و فعال کردن رای مردم، موضوع مهمی است که باید مورد بحث و بررسی قرار گیرد. چگونه میتوان رای مردم را در سطح سیاسی فعال کرد و از امتداد آن سخن به میان آورد؟ بحث از پرسش مذکور و ابعاد آن مسالهای است که «وطن امروز» در قالب پرونده «ارتقای امر سیاسی» آن را به گفتوگو با نخبگان گذاشته است. در همین راستا در نخستین گفتوگو، به بحث و تبادل نظر با دکتر داوود مهدویزادگان، استاد اندیشه سیاسی و عضو هیات علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی پرداختهایم.
***
* یکی از اشکالهایی که به بحث کنشگری سیاسی در کشور ما وارد میشود، ماهیت تودهوارگی آن است. در این طرح چنین گفته میشود که ما در چند دهه گذشته همه ساختارهای واسط و تنظیمگر کنش مردمی همچون صنوف، احزاب، رسانههای مستقل و... را از میان بردهایم، لذا حاکمیت به نحو مستقیم با توده بیسر و شکل مردمی مواجه است؛ شما این مساله را چگونه ارزیابی میکنید؟
مسالهای را که به آن پرداختید، بحث بسیار مهم و خوبی است. نمیخواهم به صورت تخصصی وارد بحث امر سیاسی که فیلسوفان سیاسی طرح میکنند شوم، لذا به معنای عام، امر سیاسی را به کار میگیرم تا گفتوگو پیش برود. سیاست را اگر به معنی عام آن تعریف کنید، به باور من هر نوع کنشی که در ساحت جامعه رخ میدهد و به نحوی با مفاهیمی چون قدرت، خدمت، کارگزاری، اداره و... ارتباط داشته باشد، میتوانیم بگوییم با امر سیاسی مواجه هستیم. یعنی امر سیاسی نمیتواند اختصاص به کنش خاصی داشته باشد. برای مثال نمیتوانیم آن را تنها منحصر به کنشگری حاکمیت یا احزاب بدانیم و بگوییم باقی کنشها «امر سیاسی» نیست. بنابراین غیر از کنشهای حزبی و حاکمیتی، هر کنشی در سطح جامعه با آن تعریفی که عرض کردم انجام شود، شأنی سیاسی یافته و کنش سیاسی به حساب میآید. بر همین اساس اگر بخواهیم پیش برویم، باید مقداری در نسبتهایی که به کنشهای سیاسی میدهیم، دقت بیشتری انجام شود. برای مثال همین مفهوم تودهای بودن که به کنش مردمی نسبت داده میشود، با توجه به معنایی که از کنش سیاسی کردیم زیر سوال میرود. یعنی اینکه بگوییم اگر کنش ما کار حزبی باشد، تودهای نیست و اگر کار مردمی باشد، تودهوار میشود. خب! این غلط است. مراد از تودهوار نیز یک کار هیجانی و بدون پشتوانه عقلانی است. با این تعریف از تودهوارگی من درست نمیدانم بگوییم کار حزبی کنش سیاسی است و کار مردمی تودهوار است. کنش مردمی هم دارای تشکلی است، عقلانیتی داشته و فاقد سازمان نیست، حالا این را در ادامه توضیح میدهم اما خلاصه آنکه اگر آن تعریف عام ابتدایی را اخذ کنیم، باید این تقسیمبندیهای دوگانه را کنار بگذاریم. وقتی هر کنشی را به این معنا بتوانیم کنش سیاسی بدانیم، باید صورتبندی جدیدی را از امر سیاسی ارائه دهیم. چه بسی نسبتها در این توضیح ما جابهجا شود. یعنی حتی شاید بتوان حرکتهای حزبی را متهم به تودهوارگی کرد و حرکتهای مردمی را عقلانی و با ساماندهی بدانید. الان احزاب فاشیستی را شما چگونه تفسیر میکنید؟ آیا کنشهای پیروان آن احزاب تودهوار نیست؟ عمل اینها تودهوار است. چه میزان از پیروان احزاب مبتنی بر عقلانیت عمل میکنند؟ آن شدت تابعیت و اطاعت که در حزب وجود دارد، در کنش جمعی غیرحزبی مردم از اساس وجود ندارد. مضاف بر این مساله اگر شما کنشهای جمعی مردمی را که دارای پشتوانه فرهنگی، دارای عقلانیت و سابقه بوده لحاظ کنید، آن را به سختی میتوان به تودهوارگی متهم کرد. ملت ایران در 200 سال اخیر، همواره در کنشگری سیاسی بودهاند، شما نمیتوانید 200 سال فعالیت سیاسی آنها را متهم به تودهوارگی کنید و برای مثال بگویید احزاب غیرریشهدار کنش سیاسی ناب داشتهاند. در همین اغتشاشات سال گذشته، آیا اینها کنشهای هیجانی و تودهای نبود؟ خیلی سریع این اغتشاشات به خشونت هم تبدیل شد و کمک کرد به از هم پاشیدگی جامعه. خب! ملت ایران با حرکت مذکور همراهی نکرد، خیلی هم سعی شد تا مردم را بسیج کنند اما مردم در این حرکت مشارکت نکردند. با این حال مردم در همان سال حضور گستردهای در ۲۲ بهمن داشتند. این چه معنایی دارد؟ این به باور من یعنی ملت ایران دارای عقلانیت و شعور سیاسی بالایی هستند. اینها قدرت تشخیص دارند. مضافا کنش آنها نشان میدهد از یک رهبری هم تبعیت میکنند، لذا حرکت آنها دارای اصولی است.
* اشکالی که وجود دارد آن است که مثال شما پیرامون اغتشاشات اخیر تاییدکننده سخن آنان است. برای مثال جامعه شناسان پس از این اغتشاشات عموما معتقد بودند باید نهاد واسط باشد تا خواست مردم را به حاکمیت منتقل کند. نهادهایی مانند رسانه، صنوف، احزاب و... کارکرد این واسط را دارند که از خشونت جلوگیری میکند.
بحث را به نقطه خوبی رساندید. اساسا جامعه تودهوار پدیدهای مدرن است. یعنی ما در گذشته چنین موضوعی را نداشتهایم. این تودهوارگی را باید در سنت مدرن مطالعه کنید. ریشه و دلایل آن در مدرنیته است، لذا اگر بخواهیم به یک جامعه دینی و غیرمدرن نسبت دهیم، این نسبت توضیحدهنده نیست. پیش از انقلاب جامعه دینی ساماندهی خود را داشته است. در قالب مرجعیت، اجتهاد و آثاری نظیر توضیحالمسائل، مفاتیحالجنان و... کنشها و مناسک خود را بخوبی سامان میداده است، لذا فقه و شریعت جامعه دینی را سامان میداده است. اگر هم انقلاب شد با تکیه بر همین ساماندهی و پشتوانه رخ داد، لذا هیچ نوع نسبت تودهوارگی به انقلاب ما متصل نمیشود اما شما همین نسبت تودهوارگی را میتوانید به جامعه مدرن بدهید. یعنی جامعه ما به هر میزان که مدرنتر میشود، تودهوارگی ما شدت بیشتری به خود میگیرد. شکلگیری آن نیز به واسطه عملکرد نخبگان است. همین نخبگان دگراندیش یا غرباندیش هستند که جامعه ما را به سمت تودهای شدن سوق میدهند. میدانم این ادعا بزرگ است اما توضیح آن را عرض خواهم کرد. اغتشاشات سال ۱۴۰۱ را نگاه کنید. این اغتشاشات شاهد مثال نیست، بلکه یک سوژه خوب پژوهشی است. همین افراد جامعهشناس که انقلاب را به نفی نهادهای واسط و تودهای کردن جامعه متهم میکنند، اینها در اغتشاشات ۱۴۰۱ چه عملکردی از خود نشان دادند؟ جز این است که سکوت کردند؟ کدامیک از آنان معترضان خشونتطلب را به نافرمانی مدنی متمایل ساخت؟ مگر نافرمانی مدنی کنش مطلوب آنان نیست؟ کنشی که اتفاقا به باور خودشان تودهای نیز نیست. علاوه بر سکوت، برخی از آنان حتی تحریک میکردند، تئوریزه میکردند خشونت را. اگر نخبگان دگراندیش آنچنان همراهی نمیکردند آتش آنقدر شعلهور میشد؟ دانشگاهها آنقدر ملتهب میشد؟ ما فراموش نکردهایم اینها را. هیچگاه نیز در طول این اتفاقات مردم را به نافرمانی مدنی دعوت نکردند. میخواهم عرض کنم اتفاقا اینها در آن زمانی که طرفدارهای آنان در رخوت هستند و خودشان قدرت ندارند، پرچم نافرمانی مدنی را بالا برده و انقلاب را به تودهای بودن متهم میکنند اما هنگامی که احساس میکنند روزنهای باز شده که میتوان به واسطه آن اعمال قدرت کرده و به حاکمیت فشار بیاورند، همه این بحثها را کنار میگذارند. الان شما آرش نراقی را ببینید. مقالهای در مشروعیت خشونت دارد. یا حبیبالله پیمان در فتنه ۸۸ خشونتطلبی را توجیه میکرد. با مشاهده اغتشاشها ادبیات به یکباره تغییر کرد. پشتوانه اساسی حرکت همین نخبگان تودهوار عمل کردن طرفداران است.
* ریشه این شیوه از کنشگری جریان روشنفکری را در چه میدانید؟
ریشه اینها در اشرافیگری در تفکر است. اینها یک اشرافیگری تئوریک در ذهن خود دارند که میگویند فکر از ما، عمل از مردم. ما به جای مردم فکر میکنیم، لذا معتقدند ما سرمشق را مینویسیم و مردم باید انجام دهند.
حالا اگر جامعهای بخواهد از اینها سوال کند، خود فکر کند و عمل کند، سریع با انواع برچسبها از جمله همین تودهوارگی آن را مورد اتهام قرار میدهند. جریان مذکور با استفاده از دستگاه تبلیغاتی که دارند، سوءاستفاده کرده و جامعهای را که میخواهد مقداری عقلانی فکر کند پس میزند. برای نمونه مگر همین آقای حجاریان نبود که شعار فشار از پایین و چانهزنی در بالا را طرح کرد؟ این شعار چه معنایی میدهد؟ این شعار یعنی قائل شدن به تودهوارگی. در ایام دوم خرداد، پس از پیروزی، آقای خاتمی در مصاحبه خود با مجله اطلاعات سیاسی و اقتصادی، ۲ ماه پس از پیروزی این مساله را طرح کرد که ما مطالبات مردم را بالا بردیم، به همین دلیل هم پیروز شده و رای آوردیم. حالا این مطالبات به دولت فشار میآورد. حالا چگونه برای دولت ضربهگیر درست کنیم؟ پیشنهاد حجاریان این بود که باید 2 حوضچه را درست کنیم تا مردم را داخل این حوضچهها انداخته و آنان را کنترل کنیم. این 2 حوضچه اما چیست؟ یکی حوضچه جامعه مدنی است و دیگر حوضچه احزاب سیاسی. مردم را باید با جامعه مدنی و حزب سرگرم کرد. باید اینها را واسطه کرد تا ضربهگیر دولت ما شوند. یعنی اینها ابزاری به مفاهیم مذکور نگاه میکنند. حالا اگر دولت متعلق به آنها نبود، تفسیرها عوض میشد. خلاصه آنکه میخواهم بگویم این جماعت برای رسیدن به قدرت جامعه را تودهوار میکنند، دنبال تهی کردن جامعه از عقلانیت هستند، میخواهند جامعه تابع و مطیع باشد، دستورات باید از نهادهای واسط تزریق شود. پس از رسیدن به قدرت تودهوارگی برای آنها ضرر میشود، لذا از حزب و جامعه مدنی سخن میگویند تا اراده مردم را مهار کنند.
گذشته از اشرافیت در تفکر، مساله دومی که جامعه توده وار را پدید میآورد، نگاه ابزاری به جامعه است. نگاههای ابزاری باعث تودهوارگی جامعه میشود و این اندیشمندان سیاسی مدرن اساسا نگاهشان به مردم نگاه ابزاری است. شما این را از خود هابز تا امروز میتوانید دنبال کنید. در جامعه ایرانی ما نیز که نگاه ابزاری در میان روشنفکران بیداد میکند. اساسا جاده میان مردم و این جریانها یکطرفه است. حالا شما در غرب میروید باز ملاحظه مردم بیشتر است، نمیگویند مردم ولینعمت ما هستند اما به هر صورت قرارداد اجتماعی بسته شده و یک توسعه و آبادانی آورده میشود. جریان غربگرا همین را هم به بار نمیآورند و جاده را کاملا یک طرفه میبینند. مردم تنها ابزار رسیدن ما به قدرت هستند، پس از رسیدن به قدرت نیز خدمت به مردم مهم نیست.
* در میانه سخن بحثی کردید که جامعه دینی ساختارمندی خاص خود را دارد؛ پرسش این است که آیا این ساختارمندی که بیان کردید امروز در جامعه ایران معاصر ایران کار میکند؟
مسلما کار میکند؛ اتفاقا خوب هم کار میکند و به همین دلیل است که این نخبگان جریان تجدد جامعه عقلانی و متدین را متهم به تودهوارگی میکنند. اینها با اینگونه اتهامات میخواهند جامعه را پس بزنند. در تعبیری که من کردم اساسا در کنش سیاسی و امر سیاسی، جامعه به عنوان یک کنشگر اصلی هیچ نقشی ندارد. چالشی که اکنون همین غربگراها با جامعه انقلابی و دینی دارند، بر سر حضور کنشگری مستقل سیاسی مردم است. ناراحتی اینها از این است که مردم از اینها تبعیت نمیکنند. به عبارتی مرجعیت سیاسی مردم جای دیگر است. بحثهای پیرامون انتخابات که اکنون مطرح است و دعوت به عدم مشارکت میکنند، ظاهر قضیه این است که میگویند حکومت دنبال کسب مشروعیت است. اصل قضیه این است که اینها به دنبال خارج کردن مردم از صحنه سیاست هستند. کنشگری سیاسی را میخواهند از مردم بگیرند. فقط وقتی که ما گفتیم بیایند و وارد سیاست شوند باید بیایند.
اینها تناقضات جریان مذکور است. غربگراها میگویند جریان انقلاب به دنبال آن است که مردم مشارکت حداقلی داشته باشند تا خودشان رای بیاورند. پس در این صورت قاعده این است که شما مردم را به مشارکت حداکثری دعوت کنید، اما امروز اینها به دنبال مشارکت حداقلی هستند. اکنون شما به خیال خودتان با موافقان حاکمیت چه فرقی دارید؟ شما قاعدتا باید مردم را دعوت کنید اما ناخواسته تأییدگر همین جریانهای انقلابی برای مثال میشوید. اینها تناقضات
اینهاست.
رهبر معظم انقلاب طی روزهایی که گذشت فرمودند مشارکت حداقلی کشور را یا به سمت دیکتاتوری سوق میدهد یا هرج و مرج. این استدلال عقلی محکمی بود که اینها را به انفعال واداشت. دگراندیشان اگر ضد دیکتاتوری هستند چرا دعوت به مشارکت نمیکنند؟ اگر میخواهند هرج و مرج نباشد، چرا دعوت به انتخابات نمیکنند؟ اینها همگی تناقضات روشنفکران ما است.
خلاصه! جامعه انقلابی و دینی ما از یک عقلانیت مستحکم برخوردار است که روشنفکران را آزار میدهد. این عقلانیت مانع از تودهوارگی جامعه که مطلوب آنان است میشود.
* گذشته از مساله تودهوارگی که توضیح مفصلی پیرامون آن دادید، مساله بعدی ما در ذیل کلان عنوان ارتقای امر سیاسی، بحث از افشاگری بود. چیزی که طی چند سال گذشته در صحنه سیاست رواج یافته آن است که کنش سیاسی به افشاگری تنزل یافته و جریانها با افشاگری مطرح شده و با افشاگری از صحنه بیرون میروند. دیدگاه شما نسبت به این موضوع چیست؟
این سبک از افشاگری حرکت اپوزیسیونی است. جریان معاند و مخالف نظام اسلامی چنین رفتارهایی دارد.
* سنخ رفتار را میفرمایید؟
بله! این شکل کار در جریان مدرنیته و نخبگان آن شکل گرفته و ریشه دوانده است و متأسفانه بخشهایی از جامعه انقلابی و مسؤولان نیز به آن مبتلا شدهاند. این افراد برای کسب مشروعیت خود بهترین راه را در تخریب میبینند؛ حالا چه به نحو منصفانه و چه غیرمنصفانه. میخواهند طرف مقابل را تحقیر و کوچک کنند. یکی از ابزارها نیز برای این مضمون افشاگری است. یعنی اینکه با تفکر خویش اقدام به اثبات جریان سیاسی خود کنند، چنین چیزی در آنها وجود ندارد. در همین روزها یادداشت اخیر آقای حجاریان پیرامون آیتالله مصباحیزدی را مطالعه میکردم. ارجاعات همگی به 2 یا 3 بحث ایشان در سالهای ۶۹، ۷۱ و ۷۶ است. حالا تصور کنید مرحوم علامه مصباحیزدی را تخریب کردید، سپس چه میشود؟ آیا خود دستاوردی برای کشور دارید؟ ایده خود شما چیست؟ تفکر خود شما چیست؟ الان همین آقا که آیتالله مصباح را تخریب میکند، مگر مصاحبههای خودشان موجود نیست؟ اینگونه که اینها از دولت مطلقه هابزی دفاع میکنند، اصلا جایگاهی برای مردم باقی میماند؟ هابز در مواجهه با مردم معتقد است آنها کل اختیارات خود را تماما، به دولت واگذار کردهاند. حتی اختیارات دین را، اگر امروز حاکم بگوید همه باید پروتستان شوید، باید مردم تبعیت کنند. در لویاتان این موضوع وجود دارد. بعد امثال اینها از دولت هابزی تمامقد دفاع میکنند. شما همین گفتوگوی حجاریان با فاطمه صادقی را که در مهرنامه چاپ شد، مطالعه کنید. خیلی صریح از این تفکر دفاع میکند. مشروعیت خود را میخواهند از نفی دیگریهای خودساخته به دست آورند. البته اینها یارای مقابله با دیگری واقعی را ندارند، دیگریهای اینها خودساخته است. جدا از نظرات اینها، در اعمال جریان روشنفکر و غربگرا مردم چه جایگاهی دارند؟ به جای آنکه تکیه آنها در امور به مردم باشد، به دولتهای غربی است. در رفتار و اندیشه این جریان وقتی دقت میکنید، میفهمید مردم هیچ جایگاهی ندارند. در ذهنیت این جماعت (مراد از این جماعت نیز تفکر مدرن است که به شکل تهوعآوری به ما رسیده، چرا که حتی در خود غرب با این شدت نیست!) مردم تنها کجا دیده میشوند؟ هنگامی که اینها بخواهند به قدرت برسند. وقتی اینها به قدرت رسیدند مردم کجا هستند؟ در هیچیک از حوادث مهم مانند سیل، زلزله و جنگ اینها حضور ندارند. تازه برخی از آنها در جریان همین بلایای طبیعی، مقداری پول نیز از ملت چپاول کردند و بعد مشخص نشد پولها چه شد. اصلا این پولها که به اسم کمک جمع کردند چه شد؟ شما یک شهید امنیت در میان این جریان نمیبینید؟ در همین دفاع مقدس چه کسی و با چه تفکری جبههها را پر کرد؟ همین الان اگر ایران مورد تجاوز قرار گیرد آیا اینها جبهه میروند؟ اصلا در فکر آنها چنین چیزی وجود دارد که برای مردم باید جان داد؟ یک بار پیش آمده اینها مانع نخبگانی شوند که میخواهند مهاجرت کنند؟ اصلا بگویند بله! مشکلات هست، دولت ضعیف است اما شما به خاطر کشور ایستادگی کنید. یک بار اینها چنین عملی را مرتکب شدهاند؟ ما آنجاهایی که عرصه خدمت است، اینها را حاضر نمیبینیم. در حالی که اگر مردم کسی را وارد قدرت میکنند، برای خدمت است؛ خدمت به نقاط دورافتاده و محروم.
شیوه اینها آن است که از طریق افشاگری کسب مشروعیت کنند، لذا در حوزه اثباتی که میرسند، چه در عمل و چه در نظر مردم جایگاهی ندارد. همین موضوع باعث شده حاکمیت کارکرد احزاب را خود به عهده بگیرد. وقتی این نخبگان با حاکمیت همکاری نمیکنند، حاکمیت مجبور است که خود چند هزار نفر را به عنوان کاندید! بپذیرد. الان این همه سخن از نقد نمایندگان وجود دارد، این یعنی باید جایی پیدا شود که به حاکمیت، افراد و نامزدهای خوب را معرفی کند. آیا نخبگان و دانشگاهیهای ما چنین رجالی را معرفی میکنند؟ در جریان اصلاحات نیز چنین تصور میشود که کل افراد منتسب به ما پاک هستند. اینگونه که نمیشود. کسانی که حاکمیت را نقد میکنند، باید مسؤولیتپذیر باشند. اینها بیش از 3 دهه دولت را در اختیار خود داشتهاند. بله! این موضوع درست است که این شکل از افشاگری وجود دارد و متأسفانه در برخی نیروهای انقلابی رسوخ کرده است. من این موضوع را زیاد صحیح نمیدانم. بله! اگر چیزی بر خلاف منافع عموم مردم باشد، در اینجا افشاگری جا دارد اما افشاگریهای حزبی، جریانی، اخلاقی و سخن گفتن از پشتپرده افراد، اینها اصلا صحیح نیست. بله! حاکمیت به میزانی که قانون اجازه تجسس داده، ملزم به کسب اطلاعات و مجازات است اما ورای قانون و شرع نباید وارد شد، خصوصا آنکه نباید از حاکمیت در این موضوع جلو افتاد. تصور کنید طرف مقابل شما سرکوب شد، آیا خود شما ایدهای برای حاکمیت دارید؟ این رویکردها فضا را آلوده میکند. هر دو طرف نیز در این جریان میسوزند. مردم باید خود افراد را ببینند و نه غیری که برای خود ساختهاند.
* از منظر خود شما نسبت میان امر سیاسی و مردم چگونه است؟
من تصور میکنم با انقلاب اسلامی گفتمان جدیدی به نام اسلام سیاسی وارد عرصه شد. این گفتمان اسلام سیاسی به لحاظ ایدئولوژی و معرفتی بسیار پرقدرت بود؛ هم به لحاظ معرفتی توانایی بالایی دارد و هم به لحاظ عملی. نشانه این موضوع هم آن است که پس از ۴۵ سال از تولد آن، گفتمان مذکور هنوز زنده و پویا به سر میبرد. شما تصور کنید در این دنیای سراسر سکولار شده نظام سرمایهداری اصلا مگر امکان دارد نظامی سخن از معنویت بزند و در عین حال باقی بماند؟ این موضوع که با گذشت ۴۵ سال این نظام همچنان بر سخنان اولیه خود باقی مانده، نشان از آن دارد که توانایی بسیار بالایی دارد. یکی از لوازم نظریه اسلام سیاسی مشارکت فعال مردم است. در گذشته میگفتند انقلاب که تمام شد دیگر مردم به خانههایشان بروند. اما سخن امام این بود که انقلاب برای مردم است و باید همه در آن مشارکت داشته باشند. این سنت از همان ابتدای انقلاب بوده و تا الان نیز حضور دارد. همه اینها به خاطر گفتمان اسلام سیاسی است که یکی از اصول آن حضور مردم در صحنه است. این رویکرد در تضاد با همه جریانهای مدرن و مخالف با نظام است. جریانهای مدرن خواهان نخبگانی کردن سیاست هستند. شکل اولیه آن نیز با دولت موقت بود. دولت موقت معتقد بود حالا که انقلاب شکل گرفته، مردم باید بروند در خانههایشان. میگفتند ما سیاست را اداره میکنیم. سیاست را نخبگی و محدود میبینند.
سیاستزدایی از مردم از همان روزهای آغازین انقلاب شروع شد. اینکه آقای حجاریان در دوم خرداد مباحثی را که طرح کردم مطرح کرد، این مال دهه 70 نیست، از همان ابتدای انقلاب سیاستزدایی از مردم وجود دارد. حتی اگر به قبلتر بازگردیم، این موضوع ریشهدارتر است. مصدق چه کاری کرد در جریان نهضت نفت؟ او به جای آنکه مردم را به حضور در خیابانها دعوت کند، به سران حزب توده میگوید به طرفداران خود بگویید در خیابانها حاضر نشوند، آیتالله کاشانی را نیز به گونهای از صحنه بیرون میکند. هیچ دعوتی از مردم هم به نحو مستقیم نداشت. طبیعی بود وقتی مردم در صحنه نباشند، اراذل و اوباش و استعمار نسخه او را بپیچند. این را شما ادامه بده تا زمان مشروطه. وقتی مشروطه پیروز شد، سیاستزدایی از مردم کلید خورد. همین باعث شد جامعه دچار 20 سال هرج و مرج شود. روحانیت را نیز که میتوانست مردم را به صحنه بیاورد ،با اعدام شیخ شهید فضلالله نوری از صحنه به در کردند. انقلاب اسلامی با درکی عمیق از این تاریخ 200 ساله همواره مردم را در صحنه نگه داشته است.