صدای آمریکا- بازوی رسانه ای کاخ سفید و سازمان جاسوسی آمریکا- در مطلبی با عنوان «محاکمه الهه و نیلوفر تلاشی آشکار جمهوری اسلامی برای ترساندن خبرنگاران است» نوشت:«دو روز بعد از ادعای مقامات قوه قضاییه جمهوری اسلامی مبنی بر «ارتباط نیلوفر حامدی و الهه محمدی با دولت آمریکا»، وزارت خارجه آمریکا در واکنشی ضمن تکذیب این ادعا، نوشت که محاکمه این دو خبرنگار که در گزارش مرگ مهسا امینی نقش داشتند، با هدف «ارعاب روزنامه نگاران در ایران» است.»
دستپاچگی آمریکا درخصوص محاکمه ۲ خبرنگار بازداشتی، قابل تأمل است. در روزهای گذشته سخنگوی قوه قضاییه درباره این پرونده گفته بود:«موضوع اتهام این خبرنگاران ارتباطی با مرگ مهسا امینی و حرفه خبرنگاری آنها ندارد و این اشخاص در مقاطعی همکاریهایی با آمریکا داشته اند و به زودی گزارش کاملی از این موضوع ارائه میشود و در ۴ مرداد ماه آخرین دفاع از متهمان اخذ شده است. وکلای پرونده تقاضای مهلت ۳ روزه برای ارائه لایحه دفاعیه داشتن و روز شنبه لایحه به دادگاه تقدیم شده و پرونده در مرحله انشای رأی است.»
از سال گذشته تاکنون و در مقطعی که ۲ خبرنگار رسانه های جریان غربگرا به دلیل ارتباط با سازمان جاسوسی آمریکا بازداشت شدند، رسانه های معاند به صورت ویژه از این دو حمایت کرده و حتی افراد بدنامی همچون جیسون رضاییان نیز به میدان آمدند.
بازوهای رسانه ای سازمان جاسوسی آمریکا با ۲ هدف عمده این غائله رسانه ای را راه انداختند. یکی برای القای خفقان و فشار بر روزنامه نگاران در ایران و دیگری برای تزریق امید و دادن روحیه به افراد و جریاناتی که در داخل کشور با سازمان جاسوسی آمریکا در ارتباط بوده و از این اقدام دستگاه های امنیتی و قضایی در بازداشت و محاکمه ۲ روزنامه نگار مرتبط با سازمان جاسوسی آمریکا مرعوب و سرخورده شده اند.
«قاتلان امید» باز هم به میدان آمدند!
رسانه های منتسب به جریان غربگرا همسو و همصدا با رسانه های معاند، از هر فرصتی برای ضربه زدن به امید مردم و القای یأس و ناامیدی استفاده می کنند.
این طیف در جدیدترین نمونه با بهانه قراردادن تعطیلات دو روزه در کشور، مدعی شده اند که کشور درخصوص انرژی در وضعیت بحرانی قرار دارد و آینده اسفناک و وحشتناکی در انتظار مردم ایران است.
این در حالی است که اولا، مسئله گرمای بی سابقه هوا فقط به ایران خلاصه نمیشود و این روزها در سطح جهان خبرهایی از گرمای بیسابقه و حتی تلفات قابل توجه انسانی بر اثر افزایش دما و از سوی دیگر خبرهای مختلف درخصوص آتش سوزیهای گسترده جنگلی از کانادا و آمریکا تا یونان و کشورهای منطقه مدیترانه به گوش میرسد.
ثانیا، در دولت قبل، در شرایطی که گرمای هوا به میزان فعلی نبود، در تابستان شاهد قطعی مکرر برق بودیم. جریان غربگرا در آن مقطع، برای سرپوش گذاشتن بر سوءمدیریت و ناکارآمدی خود، قصور و تقصیرهایش را به گردن تحریم ها انداخت.
اما با روی کار آمدن دولت سیزدهم، بیش از پیش ثابت شد که مسئله قطعی مکرر برق در فصل گرما و قطعی گاز در فصل سرما، نه به دلیل تحریم ها، بلکه به دلیل سوءمدیریت و ناکارآمدی و ترک فعل بوده است.
ما در طول تابستان سال گذشته شاهد رکوردشکنیهای پیاپی در زمینه ساخت واحدهای نیروگاهی بودیم. برای مثال رکورد ساخت ظرفیت نیروگاهی که در سال ۱۳۸۹ با ساخت ۴۹۳۵ مگاوات شکسته شده بود، در سال گذشته با ساخت ۶۰۰۰ مگاوات نیروگاه بار دیگر جابهجا شد. در این بین یکی از مهمترین رکوردهای حوزه صنعت برق، کاهش نرخ خروج اضطراری واحدهای نیروگاهها به کمتر از ۲ درصد بود، در حالیکه نصاب جهانی این شاخص در بازه زمانی پیک فراتر از ۵ درصد است.
تجربه موفق سال ۱۴۰۱ سبب شده تا برنامه تعمیرات اوج بار سال ۱۴۰۲ در دستورکار قرار گرفته تا رکوردهای تابستان سال گذشته در سال جاری نیز تکرار شود. این رکوردشکنی و همت دولت سیزدهم موجب شد تا ما در تابستان شاهد قطعی برق نباشیم.
سال گذشته «سئونگیک چوی» استاد دانشکده الکترونیک دانشگاه شیامن چین گفته بود:«پیش از حضور در نمایشگاه بینالمللی صنعت برق در ایران، پیغامهایی مبنی بر ناامنی در کشور ایران دریافت کردم که قصد آنها منصرف کردن من از سفر به ایران بود. اما شرکت در نمایشگاه صنعت برق ایران، فرصت بینظیری بود که نباید از دست میرفت.»
این استاد دانشگاه در ادامه گفت:«اگر بخواهم تشریفات مصاحبه کردن را کنار بگذارم و خیلی راحت صحبت کنم، باید بگویم که از دستاوردهای ایران در حوزه برق که در این نمایشگاه رونمایی شد، شوکه شدم...آنچه که در نمایشگاه دیدم، تطبیقی با پیامها مبنی بر ناامنی در ایران نداشت و به نظر میرسد از تمام اقشار در این نمایشگاه شرکت کردند و به نوعی قدرت ایران در حوزه برق را نظاره کردند.»
در حال حاضر با تشدید تحریمها، فرآیند بومیسازی تجهیزات صنعت برق در ایران به سرعت در حال پیشرفت است و هم اکنون ۹۵ درصد از قطعات مورد نیاز این صنعت در داخل تولید میشود.
در دولت قبل، دغدغه مردم این شده بود که در جدول قطعی برق روزانه، چه ساعتی مختص به آنهاست و مردم شاهد قطعی برق در روزها و هفته های متوالی بودند.
وضعیت خبرنگاران اصلاح طلب فراری
دیدن این چهرههای آشنا بر صفحه شبکههای بیگانه، بار دیگر طنین نهیب رهبر انقلاب در سال 1379 را به یاد میآورد که فرمودند برخی مطبوعات داخلی «پایگاه دشمن» شدهاند. آنهایی که در آن زمان متهم به ریختن آب در آسیاب دشمنان ملت ایران بودند، اکنون نقاب از چهره برداشتهاند و در مسیر ضدیت با نظام و ملت ایران با سرعت بیشتر میتازند و برای حفظ صندلی تحلیلگری فلان شبکه و مفسری فلان وبسایت وابسته به دولتهای بیگانه، روز به روز بر شدت هتاکیها و توهینهای خود نسبت به فرهنگ، اعتقادات، ارزشها و مقامات کشورشان میافزایند. در سطوری که از پی میآید به معرفی چهار شخصیت میپردازیم که زمانی عنوان روزنامهنگار اصلاحطلب را یدک میکشیدند و اکنون به کار برای حکومتهای آمریکا و بریتانیا و خوشخدمتی به رژیم اسرائیل مشغولند و این روزها با احساس خطر «تمام شدن تاریخ مصرف»، در هتاکی و وهن، حد و حدود از زبان و قلم برداشتهاند.
امیرعباس فخرآور، یا آن گونه که خود اصرار دارد، سیاوش فخرآور، متولد 1354 تهران است. گویا پدرش از افسران نیروی هوایی شاهنشاهی بود و به ادعای خودش نسبتی هم با خاندان پهلوی دارد. به علت کثرت دروغها و اباطیلی که این شخص درباره خود سر هم کرده، چندان نمیتوان اطلاعات شخصی مرتبط با او را تأیید کرد. مثلا او مدعی است که در سالهای 72 - 73 در رشته پزشکی دانشگاه ارومیه پذیرفته شده بود (امری که به شهادت بسیاری از کسانی که او را میشناختند کذب محض است).
خود او میگوید که فعالیت سیاسی را از دوران دانشآموزی و با جمعکردن فرزندان کارکنان نیروی هوایی در مجتمع مسکونی مرتبط با آنها آغاز کرده، و در این جمعها مقالات افشاگرانه علیه نظام میخوانده است. اما حقیقت ماجرا این است که او با نزدیککردن خود به عباس عبدی، در ابتدای دوره اصلاحات توانست به روزنامه ارگان حزب مشارکت راه یابد و ستونی به نام «چه کسی بداند بهتر از مردم» برای خویش دست و پا کند. همین سابقه باعث شد که او با نام «سیاوش» به بقیه فعالان دانشجویی آن زمان، خود را از نزدیکان حزب مشارکت و از روزنامهنگاران روزنامههای زنجیرهای معرفی نماید. او مدعی است که در سال 1375، به اتهام سخنرانی و مقالهنویسی بر ضد ولایت فقیه توسط دادگاه انقلاب ارومیه به 3 سال زندان محکوم شد و کمیته انضباطی دانشگاه علوم پزشکی ارومیه او را تعلیق کرد. او در ادامه رزومهسازی مبارزاتی برای خود مدعی است که یکی از روزنامهنگارانی است که در سال 1379، توسط قاضی مرتضوی به 8 سال زندان محکوم شده بود و در زندان اوین با چهرههایی چون «منوچهر محمدی»، «اکبر محمدی»، « روزبه جاوید تهرانی» و «ارژنگ داوودی» همه از عوامل فتنه 18 تیر 1378ٰ، هم بند بوده است.
امیرعباس فخرآور یکی از منفورترین افراد در میان اپوزیسیون منفور جمهوری اسلامی است. به نحوی که به دلیل افکار به شدت «سلطنت طلبانه» و طرفداری از تندروترین حلقه نومحافظهکاران آمریکا، بارها مورد انتقاد شدید اعضای اپوزیسیون قرار گرفته است.
«امیر اردلان»، یکی از دانشجویان متوهمی که به انگیزه مبارزه سیاسی علیه نظام و خودنمایی برای بیگانگان، مدتی در دام فخرآور و برادرش، محمدرضا، افتاده بود، در یکی از شبکههای ماهوارهای، به صراحت درباره تشکیلات فخرآور افشاگری کرد. او که خود مدتی دبیر این کنفدراسیون جعلی بود، از دختران جوانی حرف میزند که با قول ویزای آمریکا و ازدواج با سیاوش، اسمشان در کنفدراسیون او آورده شد، و با سادگی و حماقت برای ملاقات با این جرثومه به ترکیه یا دبی میرفتند. اردلان صحبت از این میکند که فخرآور حتی گاهی همزمان با 7 دختر به طور جداگانه در دبی هماهنگی میکرد و با همان وعدهها از آنها سوءاستفاده میکرد.
فخرآور برای هر چه بیشتر جذبشدن در فعالیتهای ضدایرانی، و در نتیجه مطرحکردن بیش از پیش خود برای دولت و کنگره آمریکا و صهیونیستها، حتی به اسراییل سفر کرد و با افتخار خود را یک صهیونیست نامید (در این سفر او با شخصیتهایی چون تسیپی لیونی، وزیرخارجه اسبق رژیم اشغالگر و رهبر حزب هاتنوعا در کنست دیدار داشت).
یکی از دوستان او که کمک زیادی به جاگیرشدنش در آمریکا کرد، فردی به نام «ریچارد پرل» است که از منفورترین چهرههای جمهوریخواه آمریکاست و به دلالی برای اسراییلیها مشهور. به اعتراف خود فخرآور، ریچارد پرل که در زمان جرج بوش پسر، معاون وزیر دفاع این کشور بود، ظرف مدت یک هفته ویزای آمریکای او را جور کرد تا او به سخنرانی تعیینشدهاش برای سنای آمریکا برسد!
فخرآور و ریچارد پرل
تا به حال او دو سه بار در سنای آمریکا سخنرانی کرده است و خواهان تشدید اقدامات علیه جمهوری اسلامی ایران شده است. یکی از شواهدی که عمق وطنفروشی فخرآور را نشان میدهد، جلسات متعددی است که او با جمهوریخواهان تندرو و جنگطلب علیه منافع ملت ایران شرکت کرده است. او از معدود اعضای به اصطلاح اپوزیسیون جمهوری اسلامی است (که با حمایت قوی یک حزب) علیه رییس جمهور و اعضای کابینه بر سر کار یک دولت در ایالات متحده، مواضع تندی میگیرد و حتی رییس جمهور این کشور را به ترسو بودن و بیعرضگی متهم میکند. جالب این که او در جلسه بررسی توافق با ایران، در کمیسیون روابط خارجی سنا، در حضور جان کری، حضور داشته است (این نشان از عمق سرمایهگذاری سوپرمحافظهکاران آمریکایی روی این عنصر فاسد و معلومالحال است).
«سیاوش ننگآور» به روایت ضدانقلاب
امیرعباس فخرآور آن قدر وقیحانه علیه ارزشها و منافع ملی کشورش موضع میگیرد که گاه صدای ضدانقلابترین عناصر خارجنشین را هم درآورده است. در حساب فیس بوک و شبکههای اجتماعی دیگرش، او مرتبا عکسهای خود را در حال بالا بردن جام مسکرات با دخترانی معلومالحال از جنس خودش منتشر میکند و ابایی از این ندارد که عمق باطن خود را به نمایش بگذارد.
جالب این که او طبق عادت، هر چهرهای را که به هر دلیلی توسط مخالفان جمهوری اسلامی برجسته میشود، به خود منتسب کرده و دم از ارتباط نزدیک محرمانه با او میزند. یکی از این چهرهها، مرحوم «ستار بهشتی» بود که بلافاصله بعد از فوتش، و جنجالهای رسانهای متعاقب آن، فخرآور با داستانسرایی سعی کرد خود را مرشد و راهنمای سیاسی او، و او را عضوی از تشکیلات جعلی خود نشان دهد. در صورتی که مرحوم بهشتی یک کارگر ساده بود که گاهی مطالبی انتقادی در وبلاگش مینوشت، و هر چه که بود خائن و وطنفروشی چون فخرآور نبود و با او سر و کاری نداشت و اقدام زننده فخرآور در جهت مصادره او تنها بخشی از پلیدی وجودی او را نشان میدهد. بهشتی در مطلبی که اندکی پیش از فوت خود در وبلاگش نوشت، او را «امیرعباس ننگ آور» خطاب کرد که با دورویی مرتبا رنگ عوض میکند.
یکی از اولین کسانی که دست به افشاگری علیه این به اصطلاح «پسر گستاخ ایران» (لقب فخرآور به خود) زد، ناصر زرافشان، وکیل مارکسیست و عضو کانون منحله نویسندگان ایران بود که زمانی به دلیل جرایم امنیتی در اوین با فخرآور هم بند بود. زرافشان برای اولین بار افشا کرد که فخرآور نه به دلایل سیاسی، که به دلیل پرونده اخلاقی در زندان بوده و در زندان هم در نهایت راحتی زندگی میکرده و حتی گوشی موبایل در اختیار داشته است.
ناصر زرافشان
عابد توانچه
باطبی در بخشی از این افشاگریها، این ادعای فخرآور را که او دانشجوی پزشکی بوده، زیر سؤال میبرد و او را تنها دانشجوی کاردانی تکنیسین اتاق عمل میخواند. باطبی، ادعای مضحک فخرآور را درباره این که او دبیر انجمن اسلامی دانشگاه علوم پزشکی ارومیه بوده زیر سؤال میبرد. باطبی با لاف بزرگ فخرآور مبنی بر این که نماینده ولی فقیه در دانشگاه ارومیه حکم قتل(!!) او را صادر کرده بود، به سخره میگیرد و با نقل از فاطمه حقیقتجو که در مجلس ششم مسؤول پیگیری ادعاها درباره فشار بر دانشجویان بود، کل ماجرا را داستانی ساخته ذهن بیمار فخرآور معرفی میکند. اصولا بنا به شواهد و سوابق، هر آن چه که این مفسد اخلاقی تعریف میکند، دروغ است مگر آن که خلافش ثابت شود. برای مثال، وقتی برادر او محمدرضا، بعد از مدتی اقامت در پاریس و خوشگذرانی در آن جا، برای ادامه مبارزه! آزادانه و با پاسپورت قانونی به ایران بازمیگردد، فخرآور که شاهد درآمدن گند قضیه است، مدعی میشود که وزارت اطلاعات ایران برادرش را از پاریس دزدیده است. ادعایی که بعد از ابراز پشیمانی محمدرضا در رسانههای داخلی و افشاگری درباره فساد اپوزیسیون در برنامه 20:30 سیما، مدتی موجب خنده و تمسخر رسانههای اپوزیسیون شد.
امیرعباس فخرآور (سیاوش ننگآور) که مدتهاست در میان خود به اصطلاح اپوزیسیون، مفتضح شده است و تنها در دم و دستگاه شاهزاده ربع پهلوی روزگار میگذراند، اکنون در واشنگتن به کار کاسهلیسی و مجیزگویی نومحافظهکاران آمریکایی مشغول است. هر از چندی عکسهایی از هرزهگردیها و عیاشیهایش منتشر میکند تا شاید دل رقبایش را در اپوزیسیون بسوزاند! او به هر دری میزند (حتی با فحاشی به اوباما و جان کری) تا هر چه بیشتر خود را برای صهیونیستهای آمریکایی و اسراییلی شیرین کند و با پولی که این چنین به جیب میزند، به زندگی نکبتبار و ننگآورش در سایه شیطان ادامه دهد. همچنین او هر از چندی افشاگریهای جالبی درباره چهره های اصلاحطلبی که اکنون سرنگونیطلب شدهاند ارایه میدهد تا بدین طریق خود را تک چهره مبارزه علیه مردم ایران در چشم دولتمردان آمریکایی جلوه دهد.
مسیح علینژاد: عاقبت اصلاحطلبی افراطی
مسیح علی نژاد، با نام اصلی «معصومه علینژاد قمی »، زاده 1355 در روستای قمی کلای بابل، در خانوادهای مذهبی و وفادار به نظام است. او کار خبری خود را در دوره اصلاحات و از روزنامه همبستگی (1378) آغاز کرد. او بعد در کسوت خبرنگار پارلمانی خبرگزاری «ایلنا»، با نوشتن گزارشهای جنجالی از مجلس نامی برای خود دست و پا کرد.
او در نهایت به جرم افشای اسناد اداری مجلس و بیاحترامی به قوانین، از مجلس هفتم اخراج شد. او کار خبری خود را با روزنامههای «شرق»، «بهار»، «وقایع اتفاقیه» و «هم میهن» ادامه داد و در نهایت آخرین روزنامه داخلی که با آن کار کرد، اعتماد ملی، ارگان حزب اعتماد ملی مهدی کروبی بود.
در همین روزنامه بود که مقالهای با عنوان «آواز دلفینها» نگاشت که در آن رفتار مردم کشورمان در استقبال از رییس جمهور وقت (محمود اجمدی نژاد) را به رفتار دلفینها با مربی آموزشدهنده برای به دست آوردن غذا تشبیه کرد. جنجال بر سر توهین این مقاله به مردم و رییس جمهور ایران به قدری بالا رفت که مهدی کروبی مدیر روزنامه و حزب اعتماد ملی مجبور به عذرخواهی شد. جالب این که هوراکشیدنهای مطبوعات خارجی برای علی نژاد، با هدف به تور انداختن او، از همان زمان فعالیت به عنوان خبرنگار پارلمانی شروع شد.
روزنامه «فایننشال تایمز» بریتانیا، در مقالهای با عنوان «خاری در پهلوی مجلس محافظهکار ایران» (28 می 2005) تشویق و به اصطلاح در بوق کردن او را کلید زد. چاپ یکی دو مقاله این چنینی در مطبوعات غربی کافی بود که علینژاد برای هر چه بیشتر نمایاندن خود در چشم غربیها، مصاحبههای گستاخانهتری با نمایندگان مجلس صورت دهد و در نهایت کارش به افشای اسناد و مکاتبات درونی مجلس هفتم بکشد. روند پرترهسازی از علینژاد توسط مطبوعات غربی در مقالاتی چون «مسیح در برابر احمدی نژاد» (7 می 2008، هفتهنامه تایمز آمریکا) ادامه یافت تا او را به زاویه گیری هر چه بیشتر نسبت به منافع کشورش تشویق کند. امری که متأسفانه نه تنها درباره علینژاد که در مورد بسیاری دیگر از روزنامهنگاران اصلاحطلب هم جواب داد.
مهمترین توهمی که اینگونه مقدمهچینیهای رسانههای خارجی برای این دسته از روزنامهنگاران ایجاد میکنند، این است که هر چه قدر در داخل کشور مواضع تندتری علیه نظام اتخاذ کنند و گزارشهای جنجالیتری بنویسند، جایگاهی ارزشمندتر در نزد رسانههای غربی مییابند و به محض خروج از ایران درهای شغل خوب، شهرت و حقوق و مزایای قابل توجه گشوده به روی آنهاست، غافل از این که سرمایهگذاری خارجیها روی یک چهره خبری، بازپرداختی گزاف در پی خود دارد. او در سال 1386، به بهانه ادامه تحصیل راهی لندن شد. علینژاد که تحصیلات درست و حسابی در داخل وطن نداشت، برای تحصیل شهر گران قیمت لندن و داشنگاه «آکسفورد بروکز» را انتخاب کرد.
علینژاد و معشوقش کامبیز فروهر
در همان دوران(2008-2011) صحبتهایی درباره ارتباط او با تیم مهاجرانی-بهنود وجود داشت و این که از جانب آنها حمایت مالی میشود. البته شواهدی هم از کمکهای «م - ه» که بعد از انتخابات دهم به بهانه سرکشی به دانشگاه آزاد واحد آکسفورد به آنجا رفته بود، به شبکه روزنامهنگاران سبز لندننشین وجود داشت.
در آستانه انتخابات دهم ریاست جمهوری در خرداد 88، او که به ایران آمده بود، به طور علنی و پر سر و صدا فعالیت به نفع میرحسین موسوی را آغاز کرد و عکسهای او در آن دوران در راهپیماییهای انتخاباتی طرفداران موسوی در اینترنت موجود است. بعد از رفتن دوباره او از ایران و در ایام فتنه، او یکی از فعال رین تهییجکنندگان طرفداران موسوی و کروبی به حضور خیابانی، از طریق شبکههای اجتماعی بود. علینژاد که فرصت را برای مطرح کردن دوباره خود مهیا دید، با حمایت اتاق فکر جنبش سبز در لندن (گنجی-سروش-کدیور-بهنود –هوشنگ اسدی-نوشابه امیری-مهاجرانی) با مصاحبه با کسانی که به گفته او خانواده قربانیان ظلم جمهوری اسلامی بودند و به ادعای او عزیزانشان را در راهپیماییها از دست داده بودند، توانست نقش مهمی در تحریک احساسی طرفداران فتنه سبز و پروژه کشتهسازی در آن ایام ایفاء کند.
در چند ماهی که کشور دچار آشوبها و ناآرامیهای حاصل از عدم تمکین نامزدهای شکستخورده به قانون و خیانت اطرافیانشان بود، علینژاد تا توانست با کشف فلان شهید درگیریها و فلان مجروح آشوبهای فتنهگران، در عرصه مطبوعات اپوزیسیون ترکتازی کرد. با جمعشدن بساط فتنه و آرزو به دل ماندن دشمنان نظام، علینژاد که دید صحنهگردانی و معرکهگیریهای احساسی او دیگر خریداری ندارد، یک برگه دیگر از آستین رو کرد. پروژههای تبلیغاتی که علینژاد به راه میاندازد، کاملا در تطبیق با نقشههای میانمدت و درازمدت پستوهای امنیتی و اطلاعاتی غربی، به ویژه بریتانیاست. «کمپین آزادی های یواشکی زنان»، که با فروکش کردن جنبش سبز و کسادی کار علینژاد علم شد، پیشبرنده یکی از پروژههای اصلی دشمنان نظام در جهت مسخ فرهنگی و استحاله ارزشی است.
او در این صفحه فیس بوکی (با حمایت شخص مارک زاکربرگ مدیرعامل و صاحب فیسبوک) از زنان و دختران داخل کشور میخواهد که عکسهای بیحجاب خود را در عرصههای عمومی (کوچه و خیابان و پارک و...) با دیگران به اشتراک بگذارند تا به این طریق، ضمن دهنکجی به قوانین جمهوری اسلامی، قبح بیحجابی را هم در سطح جامعه بشکنند. متاسفانه در ماههای اول راهاندازی این کمپین، تعدادی از زنان و دخترانی که مع الاسف (به دلیل ضعفهای فرهنگی و کمکاریهای دستگاههای متولی فرهنگ کشور) دچار غربزدگی و بحران هویتی هستند، به دعوت او پاسخ دادند و عکسهای شخصی باحجاب و بیحجاب خود را در اختیار علینژاد گذاشتند.
تبدیل شدن کمپین آزادیهای یواشکی به افشای روابط عاشقانه علینژاد
البته با گذشت چند ماه اولیه از راه اندازی این کمپین، و رو شدن دست علینژاد و انگیزههای سیاسی او برای کوبیدن نظام و اعتقادات مردم ایران (البته تمام شدن تاریخ مصرف آن برای غرب) و جواب نگرفتن ترفندهایی چون اضافه کردن بخش «آزادیهای یواشکی مردان» و اباطیلی از این دست، تعداد طرفدارن این صفحه به شدت افت کرد و کمکم در بین مخاطبان داخلی آن به محاق رفت. به تدریج بسیاری از چهرههای اپوزیسیون و به ویژه زنان، بابت سوءاستفاده علینژاد از عکسهای بیحجاب زنان، برای مطرحکردن خود و جایزه گرفتن به انتقاد از او پرداختند. افت مخاطبان و بالاگرفتن اعتراضات موجب شد که علینژاد کمکم کرکره ماجرا را پایین بکشد و به دنبال علم کردن یک شوی تبلیغاتی دیگر بگردد.
به نظر می رسد نسبت مستقیمی میان پرده دری و گستاخی هر چه بیشتر از یک سو، و افزایش منافع مالی روزنامهنگار مورد نظر از سوی سرویسهای اطلاعاتی-امنیتی غربی وجود دارد. مسیح علینژاد بعد از فروکش کردن اقبال نسبت به کمپین کذاییش، برای تحت توجه ماندن، دست به افشای اسرار حریم شخصی و جریانات خصوصی زندگی خود کرده است. او که به تازگی با خبرنگار شبکه «بلومبرگ»، فردی به نام کامبیز فروهر، پس از مدتها رابطه، ازدواج کرده است، به خیال خود قصد دارد قبح بازگو کردن احساسات شخصی و مسایل عاشقانه را در جامعه (بحمدالله) سنتی و مبتنی بر حیای ایران بشکند و به نوعی پیشتاز آزادی زنان به سبک غربی شود. انتشار عاشقانههای او و همسرش که علینژاد را «عقاب قمی کلا» میخواند در صفحات شخصی شبکههای اجتماعی، نشان از به سیم آخر زدن علینژاد و تلاش برای خرابکردن همه پلهای پشت سرش دارد.
علینژاد یکی از پیشتازان سبک سیاهنویسی درباره مسایل داخل ایران در میان روزنامهنگاران اصلاحطلب است. او با دادن پیچ و تابهای احساسی به نوشتههایش، سعی میکند از کاه کوه بسازد و سادهترین مسایلی که وقوع آن در همان انگلستان محل اقامت او امری طبیعی و معمول است، به گردن حکومت ایران بیاندازد. او که تخصص خود را در یافتن و مصاحبه گرفتن با بستگان زندانیان مسایل امنیتی در ایران میداند، بارها با فرصتطلبیهای خود، روند رسیدگی به پرونده افراد مورد نظر را با مشکل مواجه کرده و به اصطلاح موجب وخیمترشدن اوضاع آنان شده است. مثلا وقتی یک زندانی امنیتی، بعد از مدتی، به مرخصی میآید یا به طور مشروط آزاد میشود، به جای این که به او فرصتی برای رسیدگی به خانواده و استفاده از فرصت آزادی یا مرخصی داده شود، توسط روزنامهنگاران خارجنشین، و در رأس آنها علینژاد، تحریک میشود تا مصاحبه کند و با موضعگیریهای نامربوط موجبات پشیمانی مقامات قضایی از دادن فرصت به خود را فراهم آورد. به واقع علینژاد به مانند یک روباه بو میکشد تا دریابد کدام زندانی پای از زندان بیرون گذاشته، تا با راه انداختن یک مصاحبه جنجالی، و بعد دادن تحلیلهای و مقالات سوزناک درباره او، فرد مورد نظر را وادار به موضعگیری علیه نظام کند.
یکی دیگر از شیوههای او برای مطرحکردن خود و به اصطلاح ارائه مصاحبههای داغ، تماس با مسؤولان جمهوری اسلامی در درون کشور بود. در اوایل کاربرد این شیوه، بعضا مسؤولان با تصور این که با خبرنگاری از داخل کشور و وابسته به خانواده رسانهای درون کشور مواجهند، حرفهایی میزدند که انتشار آن توسط علینژاد، موجب سوءاستفادههایی میشد. کم کم با لو رفتن این شیوه و آگاه شدن مقامات کشور نسبت به ماهیت فردی به نام «علینژاد»، دست او از این حربه کوتاه و کوتاهتر شده است و بارها در جواب تقاضای او برای مصاحبه، شخصیتهای داخل کشور او را بابت پناه بردن به دامن اجنبی شماتت و حتی نصیحت کردهاند.
آرش سیگارچی: خودباختگی در برابر بت غرب
آرش سیگارچی، متولد 1357 در رشت، کار خود را با خبرنگاری در نشریات ورزشی محلی آغاز کرد. به گفته خودش، کار جدی خبرنگاریش از مجله ورزشی «گام» آغاز شد. سیگارچی در دوران دانشجویی در تهران برای روزنامههای اصلاحطلب گزارش تهیه میکرد. در سال 1379 به گیلان برگشت و سردبیر روزنامهای به نام «گیلان امروز» شد.
همزمان وبلاگی به نام «پنجره التهاب» را راهاندازی کرد که به قول خودش مطالبی که قابلیت چاپ در روزنامه را نداشت، در آن منتشر میکرد. او در این وبلاگ به تکرار ادعاهای رسانههای فارسیزبان ضدانقلاب خارجنشین علیه جمهوری اسلامی میپرداخت.
آن چه که نام سیگارچی را اولین بار مطرح کرد، پروندهای موسوم به «وبلاگ نویسان» در سال 83 بود. او به همراه چند وبلاگنویس دیگر، به جرم اقدام علیه امنیت ملی به 14 سال زندان محکوم شد که البته در دادگاه تجدیدنظر به 3 سال کاهش یافت. او با کمک شماری از دوستان روزنامهنگار خود، با هوچیگری و خبرسازیهای دروغین درباره شکنجهشدن در زندان جمهوری اسلامی، مقدمات پناهندگی خود به آمریکا را فراهم کرد. حتی این شایعه مطرح شد که در زندان دهان او را دوختند!. بعدتر معلوم شد که به دلیل ابتلا به سرطان دهان او مورد جراحی قرار گرفت، و به همین علت هم از زندان آزاد شد.
سیگارچی، نمونه عیان روزنامهنگارانی است که بت ذهنیشان غرب و به ویژه ایالات متحده است. آنها سالها در راه رسیدن به قبله آمال خود، آمریکا، مشق کردند و برای این که راه و جایی در رسانههای فارسی زبان خارج از کشور برایشان باز کند و در نهایت به وصال زندگی در غرب برسند، چند سالی به طور خزنده، تبلیغات منفی و مخرب رسانههای غربی را مستقیم یا غیرمستقیم در مطبوعات داخلی پوشش میدادند. وقتی سیگارچی و همفکران او توسط نیروهای امنیتی کشور دستگیر شدند، به واقع در ته دل راضی بودند که مزد چند سال مقدمهچینی خود را گرفتهاند، و با سابقه زندانی که برایشان ایجاد شده، جای پای محکمی در رسانههای آن سوی آبها پید کردهاند.
یا در یک گاف دیگر، او با انتشار تصویری برداشته شده از یک سایت مستهجن، مدعی شد که هیجانانگیزترین «سلفیها» را در این جا میتوان دید! این مساله آن قدر برای دنبالکنندگان اینترنتی او شوکآور و توهینآمیز بود که بعضی از هک شدن اکانت او خبر دادند. بعضی هم از او خواستند که در حالت مستی از ارسال پست در شبکههای اجتماعی خودداری کند.
اما در حقیقت انتشار چنین مطالبی از کسی که قبله آمالش غرب بوده و حاضر شده خانوادهاش را به پای این بت قربانی کند، بعید نبود و نیست. در حقیقت، سیگارچی تنها برای این که به خیال خود به مردم و نظام کشورش دهن کجی کند، تنها گوشههایی از خود واقعی خویش را عیان میکند. شاید یادآوری این مطلب خالی از فایده نباشد که سیگارچی یکی از فعالترین خبرنگاران شبکههای فارسی زبان خارجی، در پوشش اخبار مرتبط با همجنسبازی و دفاع از حقوق! همجنسبازان است. بسامد گزارشهای او در این باره به قدری بالاست که لاجرم مخاطب دچار این احساس میشود که همجنسبازی و اصولا مطالب جنسی بخشی از وسواس فکری اوست که تاب مستوری ندارد و این گونه لو میرود.
سیگارچی که بعد از رفتن از ایران در سال 85، طبق معمول بیشتر روزنامهنگاران خارج شده از کشور، مدت یک سال را در مکتب «بهنود-باستانی-اسدی-امیری» در روزآنلاین به کارآموزی مشغول بود، بلافاصله جذب «صدای آمریکا» شد و مزد سالها زحمت در راه رسیدن به محبوب را گرفت. در ایام فتنه 88، او به شدت در زمینه تحریک فتنهگران به حضور خیابانی مشغول بود و با باز گذاشتن تلفنهای این شبکه ضدانقلاب به روی فتنهگران، به بهانه پوشش لحظه به لحظه تجمعات، خط دولت آمریکا برای براندازی را پیگیری میکرد.
مجتبی واحدی: فوق تخصص فرصتطلبی و قلمفروشی
واحدی تا زمانی که در کسوت رییس دفتر و مشاور رسانهای مهدی کروبی، امکان استفاده از رانتهای اقتصادی و سیاسی را داشت، هیچگاه کلمهای انتقاد درباره نظام بر کاغذ نیاورد ( او حتی از قبل همراهی با کروبی در سال 1367 به معاونت وزارت دارایی هم رسید).
شروع حضور تصویری او به آستانه انتخابات 1384 ریاست جمهوری و راه اندازی تلویزیون هما توسط کروبی بود. بعد از آن بود که حضور بیشتر و بیشتر او در رسانههای فارسیزبان خارج از کشور بیش از پیش شد. در بررسی روند این حضور، میتوان به این نتیجه رسید که با شکست مهدی کروبی در انتخابات 84 و کنار رفتن تدریجی او از عرصه رسمی سیاست، واحدی که آرزوهای خود را برای منتفع شدن به عنوان یکی از نزدیکترین مشاوران او نقش بر آب میدید، شروع به مقدمهچینی برای جا انداختن خود به عنوان یک روزنامهنگار منتقد نظام، برای دولتهای غربی کرد تا بدین واسطه جای پایی در رسانههای بیگانه بیابد. دقیقا همین شیب غلتیدن او به سوی بیگانگان را بعد از انتخابات ریاست جمهوری دهم هم شاهدیم، که مجتبی واحدی که دو روز مانده به برگزاری انتخابات از کشور خارج شده بود، با ادعای تقلب از سوی نامزدهای شکست خورده، فرصت را به شدت مساعد دید، و با مطرح کردن خود به عنوان مشاور ارشد کروبی، آنتن تلویزیونهای ضدانقلاب را قبضه کرد.
جالب این جاست که واحدی چنان در استفاده از این موقعیت برای مطرح کردن خود عجله داشت که خیلی زود به زیر سؤال بردن اصل نظام روی آورد. آش دستپخت واحدی چنان شور بود که کروبی بعد از مدتی کوتاه، طی اطلاعیهای اعلام کرد که سخنگویی در خارج از کشور ندارد. اما مجتبی واحدی علی رغم اعلام این موضوع، حاضر به پیاده شدن از اسب هدایت به اصطلاح جنبش سبز نبود و انصافا هم دولتهای غربی دستمزد او را خیلی زود پرداختند و جایگاهی به عنوان مفسر سیاسی ثابت در بیبیسی و صدای آمریکا به او دادند تا او به مراد دلش برسد و در خارج از کشور هم از تنعمات مالی بیبهره نماند.
او که در درون کشور، به واسطه نزدیکی به شیخ مهدی کروبی به شغل و تنعم و رفاه خوبی رسیده بود، اکنون به جایی رسیده است که برای کسب عایدات بیشتر از بیگانگان، دست رد به حضوردر هیچ شبکه و رسانه ای (هر چه قدر ضد انقلاب وحتی ضد دین) نمیزند و حتی یک تنه ارائه دهنده طرحهایی چون «کنگره ملی اپوزیسیون» و «اتحاد اپوزیسیون» شده است.
مقالات - فحشنامه - مجتبی واحدی برای شبکه عربی-عبری العربیه